مدرسه جایی است که افراد برای همکاری و یاوری و آموختن مقررات و قوانین و یادگیری استدلال و منطق و زیبایی شناختی هستی ومهارت خواندن و نوشتن و نوشتن و حساب کردن به آن وارد میشوند و طی فرآیندی نه چندان زود و برابر اصول و قواعد و جریانهای مشابه و مشترک علمی به یادگیری میپردازند. مدرسه به افراد احساس اعتماد به نفس داده و آنها را اجتماعی بار میآورد و از طرفی باعث میشود که افراد جرات پیدا کرده و بتوانند مکنونات درونی خود را با دیگران به تبادلنظر بگذارند.
در مدرسه است که فرد یاد میگیرد چگونه ساعاتی را از افراد خانواده خود دور بوده و حس استقلال طلبی و استفاده از اراده خویشتن برای مواجهه با انواع مسایل و مشکلات را تجربه کرده و از این طریق بتواند خوداتکایی» را تمرین کرده و به دست آورد.
مدرسه محلی است که کودکان نیازهای دانشی و اطلاعاتی خود را از افرادی مجرب و صاحب دانش و آشنا به اصول کلاسداری و تدریس میآموزند. و در کنار آن به ایجاد ارتباط با همکلاسیهای خود پرداخته و از این طریق به مهارتهای اجتماعی دست پیدا میکنند و اعتبارورزی را میآموزند در مدرسه است که کودک یاد میگیرد اضطراب جدایی از والدین را کاهش داده و به همکاری و مشارکت و بازیهای گروهی با دیگران تبدیل سازد.
برای ارائه پیام های بازخوردی موثر راه های بسیاری وجود دارد. برای مثال، وقتی بازخورد خاص[۷] و مشخص شده باشد و همواره و تنها از یک منبع ارسال شود، تاثیرگذاری بیشتری خواهد داشت. آوراهام کلوگر و آنجلو دنیسی[۸] در نظریه مداخلات بازخوردی[۹]، بر این مساله تاکید داشته اند که ارائه دادن سطوح صحیح بازخورد بسیار حیاتی است؛ زیرا بازخوردها توجه افراد را به این مساله که فرد تا چه حد می تواند در رسیدن به هدف موفق باشد، جلب می کنند. بطور مثال بازخورد در سطح فردی به طور مستقیم، خود (self) را نشانه می رود، و توجهات را به سمت خود معطوف میکند (مانند عزت نفس[۱۰]). چنین بازخوردی به دلیل تاثیری که بر روی منابع شناختی دارد، ممکن است تمرکز را از روی تکالیف اصلی[۱۱] منحرف نماید، بنابراین باید با دقت و کنترل شده، ارائه شود. بازخورد می تواند تکلیف محور[۱۲] باشد، به این معنا که شکاف و فاصله ای که میان عملکرد فعلی و عملکرد استاندارد وجود دارد را نشان دهد. هدف چنین بازخوردی ارائه اطلاعاتی برای کاهش فاصله عملکردی و رساندن عملکرد فعلی به عملکرد بهینه است. در نهایت بازخورد می تواند در سطح تکلیف-یادگیری[۱۳] ارائه شود. در این سطوح بر بهبود رفتارها و عملکردهای ویژه ای تاکید می شود که برای انجام تکالیف یادگیری، ضروری است. کلوگر و دنیسی در نظریه خود بیان می کنند، در صورتی باید از بازخورد در سطح وظیفه و تکلیف استفاده شود، که حاوی اطلاعاتی باشد، که چگونگی بهبود و ارتقا عملکرد را به خوبی تعیین کنند. بازخورد زمانی موثر است که بر روی عوامل قابل کنترل همراه با نمونه ها و مثال های روشن و عینی باشد. همچنین بهتر است بازخورد، بجای تمرکز بر گذشته، راهبردهایی آینده گرا ارائه دهد. علاوه بر این افراد به همه بازخوردهایی که ارائه می شود، اهمیت نمی دهند، افراد تمایل دارند به بازخوردهایی بیشتر توجه کنند که مربوط به رویدادهای نا آشنا، نا مطمئن و مهم باشد.
نقش محیطهای بنیادی، یعنی خانواده و زمینههای تعلیم و تربیتی آن مستغنی از تاکید و گفتگو است اما چون معلم به عنوان سازنده و فرمدهنده شخصیت دانشآموز نقش کلیدی دارد باید در درجه اول و پس از وی بقیه کارکنان مدرسه به درجات بالایی از بلوغ فکری رسیده باشند.
ویژگیهای مدارس موفق عبارتاند از:
۱) در یک مدرسه موفق تاکید مناسب و مشخصی بر موفقیت درسی دانشآموز وجود دارد و تا امکانات آموزشی لازم و افراد آگاه، علاقهمند و صمیمی به کار تعلیم عهدهدار امر تدریس در آن مدرسه نباشند امکان برخورداری و توفیق دانشآموزان ناچیز است.
۲) در یک مدرسه موفق از دانشآموزان انتظار میرود که در زمینه کار و رفتار خود مسوول باشد و مدیر یا ناظم مدرسه خطای دانشآموزی را به حساب دیگر دانشآموزان منظور نکند.
۳) در یک مدرسه موفق معلمان در محیط آموزشی باید خود الگوهای خوبی از اخلاق، رفتار، صداقت و دیگر صفات مطلوب آموزشی باشند.
۴) در یک مدرسه موفق باید روابط و اوقات معلم با دانشآموز چنان تنظیم شود که امکان پاسخگویی به مشکلات شخصی دانشآموز را داشته باشد.
۵) آموزگاران موفق یک مدرسه آنهایی هستند که با داشتن رفتار مثبت یعنی رابطهای صمیمی و مطلوب با دانشآموز مورد علاقه وی قرار گیرند چون معلمانی که روشهای توأم با ترس و تهدید، استهزا، انکار، یأس و نومیدی را به کار میبرند به احتمال زیاد در مورد شاگردانشان ناموفقتر از گروهی هستند که از این روشها پرهیز میکنند.
۶) در یک مدرسه موفق این واقعیت باید پذیرفته شده باشد که دانشآموزان متفاوت، تواناییهای یادگیری متفاوتی دارند بنابراین کودک به دلیل آنچه به خوبی انجام داده تشویق میشود ولی به علت اینکه کسی کاری را بهتر از او انجام داده تنبیه نمیشود و یا مورد مقایسه تحقیرآمیز قرار نمیگیرد.
۷) یک مدرسه موفق با یک جریان دایمی و زنده با خانواده دانشآموز در ارتباط است.
۸) در یک مدرسه موفق به این امر توجه میشود که همیشه از بین دانشآموزان، افرادی که مشکلات قابل تحمل روانی دارند وجود داشته و معلمان با آنها هماهنگی دارند.
۹) در یک مدرسه موفق رابطه یک جانبه و از بالا به پایین که متاسفانه محور فکری است مردود و به جای آن کوشش برای ایجاد اعتماد به نفس و تقویت روحیه مستقل و سرزنده و صمیمیت با دانشآموز منظور شده است تا در پناه آن نیروی بالقوه وی را در جهت ابتکار، تفکر و خلاقیت به حداکثر پتانسیل خود افزایش دهد.
۱۰) معلمان یک مدرسه موفق باید در جریان زنده و مستمر تعلیم و تعلم بوده و در تمام مدت کار آموزشی خود از فراگیرندگان باشند. علاقه به تدریس، روحیه همکاری با دیگران در مدرسه، صبر و خودداری، آشنایی با اصول روانشناسی، شناخت قوانین رشد، یادگیری و خصوصیات سنی گروههای متعدد از ویژگیهایی است که یک معلم موفق دارا است و با این زمینهها میتواند در تکوین شخصیت دانشآموز نقش موثری داشته باشد.
۱۱) یک مدرسه موفق همه ساله آموزشهای منظم و مکرری را برای معلمان خود در دست اجرا میگذارد تا از طریق تشکیل کلاسهای ویژه، تهیه مجلات مربوط به آنها و یا ایجاد آموزشهای ضمن خدمت مشخص و هدفدار هرچه بیشتر بتوانند انگیزش، آگاهی و علاقهمندی آنان را در جهت پیشبرد برنامه و شکوفا کردن استعداد دانش آموزان فراهم کرده و ارتقا دهند.
۱۲) در مدرسه موفق، معلم باید در تربیت دانشآموز واقعبین بوده و انتظار ساخت دوباره شخصیت او را نداشته باشد زیرا الگوی بنیادی شخصیت کودک پیش از ورود به مدرسه شکل گرفته و مدرسه نمیتواند و نباید سعی کند شخصیت جدیدی در کودک به وجود آورد.
یك شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سكه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای كار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می كرد تا در آكادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری كه تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می كرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یك شنبه در یك كلیسا سكه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناك جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی كار كرد تا برادرش را كه در آكادمی تحصیل می كرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت كند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اكثر استادانش بود.
در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود. وقتی هنرمند جوان به دهكده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به كانون خانواده پس از 4 سال یك ضیافت شام برپا كردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یك نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی كه او را حمایت مالی كرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف كرد و چنین گفت:
آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت میكنم. تمام سرها به انتهای میز كه آلبرت نشسته بود برگشت. اشك از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی كه اشك هایش را پاك می كرد به انتهای میز و به چهره هایی كه دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ببین چهار سال كار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شكسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می كنم، به طوری كه حتی نمی توانم یك لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو كار كنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده
درباره این سایت